سـایــدا جــانسـایــدا جــان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

❤ سـایـدا : سایـه ی مـادر ❤

76. 11 ماهگی

" 11 ماهگی ات مبارک عشق من " 11 ماهه ی زیبـای مـن ؛ می بینی چقــــــــدر زود در حال بـــــز رگ شدن هستـی ؟ می بینی فـــدایـت شوم ؟ فقط 1 ماه مانده ، تا سـالروز زمینـــــــــی شدنت ! آرام جـانم ، تـو ک هستـــــی من هیــچ غمی ندارم . دوستت دارم تا ابد . ...
24 خرداد 1392

75. پله

ســایـدا ، مامان ؛ یـادت میاید آمدم و نوشتم ک یاد گرفتی از پله بالا بروی ؟ چقدر دلم می خواست پایین آمدنش را هم یاد بگیری . و حالا یاد گرفتی ... دیگر نـگران تو آشپـــزخونه رفتنت نیستـم . داری روز ب روز بزرگ تـر می شوی . دوستـت دارم گـل خوشـبوی مـن . ...
21 خرداد 1392

74. سفر

نازنـین بـی همتـای من ؛ باز هم ی تجربه سفر دیگر با حضـــور زیبــای تــو اینبار ب مشــهد مقـــدس . ب مدت 4 شب و 5 روز از 12 خرداد ماه تا 16 ام در هتل جهان . چقـــــــــــدر سفر 3 نفریمان خوش گذشت یادش بخیر . با هم ب زیارت رفتیم و نیازهایـمان را مرور کردیم . نيازهایی كه تمامش برای تـو و آقای پـدر بود . برای سلامتی شما ، خوشبختی و آسايش مان ... و برای آنهايی كه التماس دعا داشتند دعا كرديم . ساعت ها داخل آن حياط با صفا می نشستيم و تو 4دست و پا ب این طرف و آن طرف می رفتی . به هر كه ميرسيدی لبخند میزدی و دلبـری می کردی . و من يك كلمه مشترک از همه شان ميشنيدم ؛ "ماشاالله " . ب خودم می باليدم كه مـــــــا...
18 خرداد 1392

73. ایستادن

زیبــای من ؛ 7.8 روز است ک می ایستــی البته با تکیــه گاه . آخ ک چ لـذتی داره دیـدن این صحنه های نو . چه خوب ک روز ب روز  بـالـنده تر می شوی . دختـرم ! ب امیــد روزی ک بایستی ، بدون کمک ، بدون تکیه گاه ... نوگـلم بودنــت را همیـشه آرزوست . ...
8 خرداد 1392

64. دست دسی

زیبــایـم ؛ بـازم ی حرکت جدید !!! از صبح یادگرفتی دست میزنی نازگـلم ... تا میگم سایـدا دس دسی ، دستای كوچولو و سفيدت و به هم ميزنی و ذوق می کنی . آفرین کودکـم . همه ی جون من ، به فدای تو ، دختر بی همتای من . ...
28 فروردين 1392
1